خلاصه داستان: سه نوجوان تگزاسی امیدوارند که برای آن استراحت کنند و از وجود بن بست خود در یک شهر کارخانه پنبه فرار کنند، اما وقتی یکی از آنها از مرد اشتباهی دزدی می کند، در زیر شکم جنایت سازمان یافته قرار می گیرند.
خلاصه داستان: الیز و دیدیه علی رغم اختلافاتشان در نگاه اول عاشق هم می شوند. او صحبت می کند، او گوش می دهد. او یک آتئیست رمانتیک است، او یک رئالیست مذهبی است. هنگامی که دختر آنها به شدت بیمار می شود، عشق آنها مورد محاکمه قرار می گیرد.