خلاصه داستان: حمید هشت ساله متوجه میشود که 786 شماره خداست و تصمیم میگیرد با شمارهگیری این شماره به خدا نزدیک شود. او می خواهد با پدرش صحبت کند که مادرش به او می گوید پیش خدا رفته است. یک روز خوب تماس تلفنی جواب می دهد...
خلاصه داستان: شاهزاده Tiabeanie، \'Bean\' از ازدواج قریب الوقوع خود با شاهزاده Merkimer عصبانی است. سپس با لوسی، یک دیو، و الفو، یک جن آشنا می شود و همه چیز نسبتاً هیجان انگیز و خطرناک می شود.
خلاصه داستان: گروهی از کاشفان شهری به دریاچهای آرام در شمال ایالت مین میروند که راز مرگبار و فراموش شده را در خود جای داده است. متأسفانه برای آنها، آنها به سرعت متوجه می شوند که تنها نیستند و با یک تهدید مرگبار روبرو می شوند که می تواند همه آنها را بکشد.
خلاصه داستان: Maquia، یک نوجوان، متعلق به جامعه Iorph است که اعضای آن می توانند صدها سال زندگی کنند. اما زندگی او زمانی تغییر می کند که شهرک آیورف مورد تهاجم قرار می گیرد و با یک یتیم روبرو می شود.