خلاصه داستان: زنی را دنبال می کند که با اکراه تبدیل به قند عزیز می شود. یک مقاله نویس ناشناس و مورد احترام، حتی زمانی که زندگی خودش در حال از هم پاشیدن است.
خلاصه داستان: یک شکارچی فضل سرسخت، باندی از قانون شکنان مورد اعتماد او و یک واعظ مجبور می شوند با هم کار کنند و با شروع آخرالزمان زامبی ها در غرب قدیمی دهه 1870 مبارزه کنند.
خلاصه داستان: آملیا، که میخواهد یک فروشگاه کریسمس در تمام طول سال باز کند، در مقابل ویک، که میخواهد یک مغازه شکلاتفروشی باز کند، برای خرید یک مغازه پیشنهاد میدهد. رقابت زمانی تبدیل به عاشقانه می شود که آنها باید با هم کار کنند.