خلاصه داستان: ویل که برای جذب زنان در جلسات والدین مجرد شرکت می کند، با مارکوس، پسر ۱۲ ساله مشکل دار آشنا می شود. همانطور که آنها با هم دوست می شوند، ویل یاد می گیرد که مسئولیت پذیر باشد در حالی که به مارکوس در مطالعاتش کمک می کند.
خلاصه داستان: جس بهمرا رویای بازی حرفه ای فوتبال را در سر می پروراند، اما والدین سیک او برای او برنامه هایی دارند: مدرک حقوق و ازدواج. جولز، مهاجم زن سفیدپوست، جس را در حال بازی فوتبال می بیند و از او دعوت می کند تا به تیم زنان محلی بپیوندد.
خلاصه داستان: زن و شوهری سالها پس از شبی که برای اولین بار ملاقات کردند، عاشق هم شدند و از هم جدا شدند، به دنبال یکدیگر میگردند و متقاعد شدهاند که روزی با هم به پایان خواهند رسید.
خلاصه داستان: او تقریباً ناشنوا است و او لبخوانی میکند. او یک محکوم سابق است. او می خواهد به او کمک کند. او فکر می کند هیچ کس جز خودش نمی تواند کمک کند.