خلاصه داستان: ضا زاغی شاغل در تماشاخانه در واقع با خبرچینی برای ساواک امرار معاش می کند. وی به طور تصادفی پی به مخفی گاه انقلابیون در همسایگی می شود. هنگامی که قصد لو دادن آن ها را دارد متوجه مهربانی و دلسوزی انقلابیون در حق خودش و زن و بچه بیمارش می شود. پس پشیمان شده و راه فرار آن ها را فراهم می کند و خودش هم نقل مکان می کند