خلاصه داستان: مرد جوان برای زندگی بهتر به همراه خانواده خود به کلمبیا حرکت می کند ، اما او به پایان می رسد از دست به دهان. او بعداً مخالف همه شانس ها برای تسلط بر بازار سیاه بوگوتا است.
خلاصه داستان: یورکشایر ، 1898. یک زن اندوهگین و پسرش به خانه غیرمجاز شوهر سابق خود بازگشتند ، که اخیراً مرده است ، اما آنها می فهمند که آنها در داخل خانه تنها نیستند.
خلاصه داستان: پس از شنیدن صداهای مزاحم از اتاق متل بعدی ، فراری در حال فرار و دوست دخترش به قاتل چهره ای بی رحمانه و بی رحمانه تبدیل می شود ، که افسانه او برای ده ها سال جامعه محلی را تعقیب کرده است.