خلاصه داستان: گوسفندی در منظره جنوب غربی او با افتخار می رقصد تا اینکه روزی پشمش را می تراشد و برهنه می ماند. او افسرده و خجالتی است، تا اینکه یک شغال شاد از راه می رسد و به او نشان می دهد که چگونه با افتخار بپرد و شرمنده نشود.
خلاصه داستان: پدر ادنا از او میخواهد که با کنت ههها (Count He-Ha) ثروتمند ازدواج کند. چارلی، عشق واقعی ادنا، در هنگام شام خود را شبیه کنت می کند، اما کنت واقعی ظاهر می شود و چارلی بیرون رانده می شود. بعداً چارلی و ادنا توسط پدرش، کان، تعقیب می شوند...