خلاصه داستان: او تقریباً ناشنوا است و او لبخوانی میکند. او یک محکوم سابق است. او می خواهد به او کمک کند. او فکر می کند هیچ کس جز خودش نمی تواند کمک کند.
خلاصه داستان: زن جوانی که قصد خودکشی دارد، به قصد رهایی از محدودیت های شدید خانوادگی، ازدواجی را با یک معتاد چهل ساله به راه می اندازد، اقدامی که منجر به طغیان عشق حسادت می شود.
خلاصه داستان: برای آری هیچ چیز شبیه چیزی نیست. او روابط را انجام نمی دهد، دلبستگی ها را انجام نمی دهد. فقط رابطه جنسی هست این تا زمانی است که او تینا را ملاقات می کند. همراه با تینا و نزدیکترین حلقه دوستانش، این می تواند آخرین تابستان آنها باشد...