خلاصه داستان: جورج مرده است و 5 سال است که به عنوان دروگر بد کار می کند. او و 3 همکارش یک رئیس جدید و آشفته پیدا می کنند. جورج با زنده ها متفاوت به نظر می رسد. مادر و خواهرش
خلاصه داستان: فوال و دوستش جان به سفری فراموش نشدنی میروند که از پادشاه ظالم پیشی میگیرند، پرنده آتش را میگیرند و عشق واقعی جان را در جادههای جادویی پیدا میکنند.
خلاصه داستان: ساکوتا در جشن فارغ التحصیلی مای شرکت می کند و با کودکی که شبیه مای است آشنا می شود. او در مورد مادرش تماس می گیرد، زخمی می بیند و در مورد یک سندرم جدید شگفت زده می شود.