خلاصه داستان: پس از اینکه معشوقه گرگینه او به طور غیر منتظره ای در حین شکار غذا برای فرزندان خود در یک تصادف جان خود را از دست می دهد، یک زن جوان باید راه هایی را برای بزرگ کردن پسر و دختر گرگینه ای که با خود داشته است بیابد و در عین حال ویژگی آنها را از دید دیگران پنهان نگه دارد.
خلاصه داستان: داستان محمد، پسر نابینای ایرانی و پدرش هاشم، که همیشه بین پذیرفتن پسرش آنگونه که هست و رها کردن او به عنوان باری برای او پس از از دست دادن همسرش در نوسان است.
خلاصه داستان: یک شهر کارخانه توسط دود دودکش پوشیده شده است و از آنجایی که مردم شهر طی قرن ها آسمان را ندیده اند، دیگر باور ندارند که ستاره ها وجود داشته باشند. یک دودکش کن و یک هیولای دوستانه به نام پوپل تصمیم می گیرند ثابت کنند که ستاره ها واقعی هستند.