خلاصه داستان: مایک او دانل از اینکه زندگی اش چگونه رقم خورده ناسپاس است. زمانی که سعی کرد یک سرایدار را در نزدیکی یک پل نجات دهد و به دنبال او در یک گرداب زمانی پرید، فرصتی برای بازنویسی زندگی خود پیدا می کند.
خلاصه داستان: هنگامی که کتی، یک زن معمولی، با پاکو، یک مرد معمولی آشنا می شود، اتفاقی جادویی رخ می دهد: یک داستان عاشقانه. از این اتحاد یک کودک خارق العاده متولد می شود: ریکی.