خلاصه داستان: فرانسوا با نوشتن چهل و سومین رمان جاسوسی خود، افرادی از زندگی خود را شامل می شود. او باب، مامور مخفی ماهر و ماهر در تضاد کامل با فرانسوا است. همسایه ناز او تاتیانا است که به باب در آکاپولکو کمک می کند.
خلاصه داستان: چهار مرد بدبخت از نقاط مختلف جهان موافقت می کنند که با انتقال گالن های نیتروگلیسیرین به جنگل های خطرناک آمریکای لاتین جان خود را به خطر بیندازند.