خلاصه داستان: بامبینو سعی می کند به برادرش ترینیتی بیاموزد که چگونه یک یاغی شود، اما هر دو یک خانواده پیشگام را نجات می دهند و در عوض یک حلقه اسلحه را می شکنند.
خلاصه داستان: فرانسوا با نوشتن چهل و سومین رمان جاسوسی خود، افرادی از زندگی خود را شامل می شود. او باب، مامور مخفی ماهر و ماهر در تضاد کامل با فرانسوا است. همسایه ناز او تاتیانا است که به باب در آکاپولکو کمک می کند.
خلاصه داستان: یک تولید کننده از میلان به همراه همسرش کلارا و دختر نوجوانش به تعطیلات می رود. در همان هتل، فابیو لورنزی، نویسندهای بدون الهام و با بحران افسردگی، که سالها قبل معشوقه کلارا بود، اقامت دارد.