خلاصه داستان: هنگامی که طوفان سنگین رخ می دهد ، طوفانی نبود که یک خانواده باید از آن ترس داشته باشند اما مردم و اشخاص غیر انسانی که برای آنها بیرون هستند.
خلاصه داستان: 5 جوان نروژی برای اسنوبرد به کوه ها می روند. یکی پایش می شکند و به زودی هوا تاریک می شود، بنابراین آنها شب را در هتلی بزرگ و متروکه می گذرانند که 30 سال پیش بسته شده است. آنها تنها نیستند.
خلاصه داستان: ملوان آمریکایی دین باری ، 23 ساله ، در سال 1944 در ناپل به سر می برد. دین برای لوسیا بومی ، که با او یک پسر دارد ، احساساتی را ایجاد می کند. دین مجبور است آنها را ترک کند اما سرانجام در یک شهر تغییر یافته دوباره به دیدن خانواده خود باز می گردد.
خلاصه داستان: جانیک در بیمارستان از خواب بیدار می شود. همه دوستانش مرده اند. وقتی از راهروهای تاریک عبور می کند، فکر می کند تنها مانده است. اما کابوس هنوز تمام نشده است.