خلاصه داستان: کارآگاه خصوصی نیک چارلز و همسر ثروتمندش نورا بالاخره به خانه برگشتند و امیدوارند که سال نوی آرامی داشته باشند که یک قتل رخ دهد. مظنون آشکار همسرش، پسر عموی نورا، سلما است.
خلاصه داستان: دو فرد تنها در شهر بزرگ با هم ملاقات می کنند و از هیجانات یک شهربازی لذت می برند، اما پس از گذراندن یک روز عالی با هم، یکدیگر را در میان جمعیت از دست می دهند. آیا آنها هرگز دوباره یکدیگر را خواهند دید؟
خلاصه داستان: پدر ادنا از او میخواهد که با کنت ههها (Count He-Ha) ثروتمند ازدواج کند. چارلی، عشق واقعی ادنا، در هنگام شام خود را شبیه کنت می کند، اما کنت واقعی ظاهر می شود و چارلی بیرون رانده می شود. بعداً چارلی و ادنا توسط پدرش، کان، تعقیب می شوند...